راشینراشین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

فندقم، راشین

سفر به شمال

سلام گلم ، شنبه صبح از شمال برگشتیم تو راه برگشت یه سری به عمه الهام (فیروزکوه) زدیم. نازکم، از فیروزکوه تا تهران گرمازده شده بودی و بیقراری می کردی. هفته گذشته هفته خوبی نبود توش پر از غم و غصه بود برای اینکه به غم اجازه ندیم دیگه پیشروی کنه با مادر و خاله شیوا تصمبم گرفتیم بریم خونه خاله عفت (شهسوار). لب دریا هم توقف کوتاهی داشتیم تا آب بازی کنی ولی ظاهرا از آب می ترسی برای مدت کوتاهی رو ساحل نشستی. ناهار هم تو راه (رستوران تیشین) خوردیم خیلی جالب نبود اونجا چشمت به پله افتاد و می خواستی خودت از پله ها بالا بری کاری که تو خونه مادر بودی روزی چند بار انجام می دادی. سفر یه روزه خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت.   یک لحظه غف...
30 تير 1393

فوت مادربزرگم (جمعه 20 تیر 93)

 فندقکم،  امشب بهم خبر دادن مادربزرگم رفته پیش خدا،  وقتی عزیری رو از دست میدی خاطراتی که باهاش داشتی مثله فیلم سینمایی از جلو چشمت رد میشن. اون پفک نمکی ها که همیشه برامون می خرید و هیچ وقت دست خالی پیشمون نمی اومد. مادربزرگم روحت شاد.  وقتی خبر فوت مادربزرگمو شنیدم برای مادر و پدر زنگ زدم با صدای پدر نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه. خاله مائده نمی دونه مادر گفت بهش نگم می دونم اگه متوجه شه ازم شاکی میشه که چرا بهش نگفتم. بابایی گفته فردا مارو میبره بابل ولی خودش باید برگرده  نمیدونم شاید برای سومین روز بریم فعلا چیزی نمی دونم.  یادمه برای عید رفتیم خونش وقتی گونشو بوسیدم اشکی و خیس بود.  ر...
20 تير 1393

رویش سومین مروارید (14تیر93)

سلام نازم. امروز ظهر متوجه سومین مرواریدت شدم. سومین دندونت مبارک عزیز دلم. دیروز رفتیم لواسون هم با اب بازی کنی و هم افتاب بگیری اینجا می خواستی دوباره بری تو اب اینجا هم با هزار زحمت تونستم ازت عکس بگیرم تا دو تا دندون پایینت مشخص شه ...
14 تير 1393

(چهارشنبه 11 تیر) تولد با بابایی

                                                             دیروز عصر بابایی با یه کیک خوشگل اومد خونه اخه ما 3 تیر یعنی تولد دختر گلی خونه نبودیم و با بابابی تولد دخترمونو جشن نگرفتیم با کیمیا جون یه جشن 4 فره گرفتیم خیلی بهمون خوش گذشت همش می خواستی به کیک دست بزنی منم هی جای کیک عوض می کردم در حال شکار کیک عزیز دلم، تولدت مبارک و همه چیزهای خوب برات ارزو میکنم. این روزها سعی میکنی راه بری و یه قدم برمیداری و برای قدم بعدی میترسی و میشینی. تا یادم نرفته واکسن یک سالگیت...
11 تير 1393

جشن دندونی

سلام گلم جشن دندونی درروز جمعه 30 خرداد 93 به خوبی برگزار شد. تم چشن رو خاله برات درست کرد. صبح جمعه وقتی که خواب بودی کارهای تزیین انجام دادیم وقتی ببدار شدی کلی خوشحال بودی و چشمت به سقف بود. یه مدل لباس دیدم به خاله انا نشونش دادم و گفت می تونه برات بدوزه خاله هم با کلی بدقولی دقیقا روز جمعه بهمون داد اونجا بود که متوجه شدیم لباس برات از نظر قدی کوتاه خیلی عصبانی شدم  نمیشد کاریش کرد تنها کاری که می کردم این بود که دامنو بالاتر می بردم.  تو جشن هم گریه میکردی و ازم می خواستی لباستو در بیارم وقتی دراوردمش دیدم جای دامن رو شکمت مونده خیلی ناراحت شدم، منو ببخش نازنینم. بادکنک ارایی که توسط اینجانب انجام شد یه عکس دسته ...
8 تير 1393

تولدت یک سالگیت مبارک

باورم نمیشه یک سال گذشته  3 تیر 92 ساعت 4:45 حس مادر شدن رو بهم دادی و این حس زیبا رو با تمام وجودم توی این یک سال تجربه کردم یک سالی که با خنده هات خندیدم و با گریه هات گریه  کردم. اولین باری که نگام کردی و خندیدی، اولین باری که بدون دل درد خوابیدی، اولین باری که چرخیدی، اولین باری که سینه خیز رفتی و اولین و اولین بارهایی که در ذهنم حک شده و یاداوری اونها برام شیرین و شیرینترینه.                                          &...
3 تير 1393
1